جدول جو
جدول جو

معنی کامگاری دادن - جستجوی لغت در جدول جو

کامگاری دادن
(رَ بَ نِ / نَ دَ)
غلبه دادن. چیره ساختن. پیروزی دادن:
ترا بر سپه کامگاری دهم
به هندوستان شهریاری دهم.
فردوسی.
که او را بیاریم و یاری دهیم
بماهوی بر، کامگاری دهیم.
فردوسی.
اگر نیست پیروز یاری دهد
مرا بر جهان کامگاری دهد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ بَ تَ)
سروری کردن. مسلط شدن:
خورشها فرستید و یاری کنید
نه بر ما همی کامگاری کنید.
فردوسی.
که پیش من آیند و خواری کنند
به من بر مگر، کامگاری کنند.
فردوسی.
اگر بخت یکباره یاری کند
برین طبع من کامگاری کند.
فردوسی.
به گردنکشان گفت یاری کنید
برین دشمنان کامگاری کنید.
فردوسی.
زبان به که او کامداری کند
چو کامش رسد، کامگاری کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا